دانلود کتاب بانوی پستچی اثر سارا بلیک pdf
از آن زنانی بود که جذابیتی در درونشان دارند و خودشان هم میدانند و دلیلی نمی بینند که بخواهند آن را به رخ بقیه بکشند؛ درست مثل اِما. با یادآوری نام اِما موجی از گرما به درون سینه اش راه یافت. ویل چشمانش را بست و سرش را به دیوار تکیه داد. اما دوباره او را در ذهنش تصور کرد، اِما، اِما؛ ولی تمام چیزی که به یاد می آورد تکه هایی پازل وار بود. سر اما روی شانه ی او و پایین موهایش که با دقت به سمت داخل فر خورده بودند، روی گردن باریکش می افتادند، یا کمربند چرمی باریکی که دور کمرش میبست.
این اواخر نمی توانست صورتش را به درستی و کامل به یاد بیاورد. او عکسی از هر دویشان که در روز عروسی گرفته بودند به همراه داشت ولی هرچه بیشتر میگذشت دختر توی عکس کمتر شبیه اما میشد. ترسی پوچ و سمج این احساس را به او تلقین میکرد که دختر توی عکس – موهای قهوه ای چشمان قهوه ای و چانه ی کوچک و نرم که بالا گرفته بود، انگار کسی همان لحظه به او گفته بود که شجاع باشد – اما را از خاطرش پاک کرده است.
و به همین دلیل، الان اگر کسی از او می پرسید که اما چه شکلی است، فقط میتوانست بگوید: موهای قهوه ای، چشمان قهوه ای. کبریتی زد و سیگارش را گیراند و با حرکت دست شعله ی کبریت را خاموش کرد. خدای من دختر بیشتر به جن و پری توی قصه ها می مانست؛ ولی او زنی بالغ بود، آنها ازدواج کرده بودند. یادش آمد که چطور وقتی اما در مورد جمله تولستوی ازش پرسیده بود، سرخ شده بود و تصویری که حالا دائم به یادش می آمد صورت او نبود، بلکه تصویر هیکلش بود از پشت.
در پیراهن، با آن کمربند چرمی باریک و کفشهای تخت چرمی. اولین باری که در آن مهمانی از پشت به سوی او رفته بود و یک سال بعد که از او تقاضای ازدواج کرده بود؛ بدون اینکه برگردد، بدون اینکه کلمه ای بپرسد، اما به او اعتماد کرده بود و به عقب، به او تکیه داده بود؛ مطمئن از اینکه او پشتش است. چشمانش را باز کرد. همان جا که ایستاده بود آن طرف اقیانوس سه هزار مایل دورتر از اما، در یک پناهگاه و در حالی که کلم ترشها روی سرش بمب میریختند با هر روزی که میگذشت هر ساعت ممکن بود اما را از دست بدهد.
این را میدانست و با اینکه سرو کارش با افراد زخمی و مرده ها بود اخیراً شبها به دنبال صورت اِما به خیابان میرفت و میان زنان دنبال او میگشت – یا هر کسی شبیه او – تا بتواند دوباره تصویر مبهمی را که از اما در ذهن داشت بازسازی کند. نگاه زنی از ورای شانه اش، دسته مویی که روی گردن زنی بود؛ هر چیزی که کمی شبیه اما بود، برای لحظه ای او را به خاطرش می آورد.
http://powerword.ir/?p=264725