دانلود کتاب برزخ بی گناهان اثر کارین ژیه بل pdf
دانلود کتاب برزخ بی گناهان اثر کارین ژیه بل pdf
نور چراغ دستشویی تنها منبع روشنایی آنهاست. شاید صبح شده باشد، شاید هم هنوز شب است. رافائل اصلاً از این موضوع چیزی نمی داند. تنها چیزی که میداند این است که فعلاً زنده مانده. از وقتی دیده است آن روانی با جسیکا چه کار کرد یک لحظه هم نتوانسته چشمانش را روی هم بگذارد. میداند که فعلاً توانسته زنده بماند؛ فعلاً! خودش همیشه به مرگ فکر میکند، هیچ هراسی هم از آن ندارد و حتی شیوه های مختلف آن را تجسم میکند.
یک بار حین فرار پلیس ها او را با تیر میزنند، یکبار یکی از دوستانش خیانت میکند، یکبار به دست گروه های رقیب کشته میشود و یکبار هم سر پول دعوایش می شود. بهترین حالت هم این است که در جزیره ای دورافتاده و حین خوش گذرانی از دنیا برود ولی هیچ وقت فکرش را نمی کرد به دست یک شیطان فاسد و مریض روحی کشته شود؛ به نظرش هیچ جنبه قهرمانه ای در این مرگ نیست. خیلی فکر کرده و حالا احساس میکند آماده است.
تمام ذهنش را متمرکز و سعی میکند باقیمانده نیرویش را جمع کند. با هزار و یک زحمت و تحمل درد فراوان می تواند روی زمین بنشیند و از درد فریاد نزند. جلوی پنجره به دیوار تکیه میدهد. پیش رویش دو دختر معصوم روی تخت هایشان نشسته اند که این برزخ را با هم میگذرانند. چند دقیقه ای بی حرکت سر جایش می نشیند تا حالش جا بیاید. نگاهی به زخمها و شکستگی هایش می اندازد تا ببیند چه کار باید بکند. باید ببیند میتواند سلاحی برای خودش دست و پا کند یا خیر.
انگشتهای دست راستش شکسته است و عملاً هیچ استفاده ای از آن نمی تواند بکند، بینی اش هم همین طور و نیز چند تا از دنده هایش. هرچند دیگر اهمیتی هم ندارد. بعید میداند از اینجا جان سالم به در ببرد. دوست دارد آن هیولا را از پا درآورد، آن هم نه با اسلحه، مرگ با اسلحه دردناک نیست؛ او باید درد بکشد.
سرش به شدت درد می کند. ضربه بدی به پشت سرش خورده و احتمالاً زخمش هم باز است. پای راستش هم به شدت درد میکند؛ به احتمال زیاد یا شکسته یا در رفته است. با وجود همه اینها فعلاً زنده است و باید به این دو دختر کمک کند. از دیوار کمک میگیرد و از جایش بلند میشود. سعی میکند وزنش را روی پای سالمش بیندازد اما می افتد و فریادی از درد میکشد.