دانلود کتاب مسافر یک لنگه پا اثر هرتا مولر pdf
دانلود کتاب مسافر یک لنگه پا اثر هرتا مولر pdf
ایرنه به خیابان که رسید، آسمان خاکستری شده بود. تنها سد از روشنایی برخوردار بود. خورشید، در پس سد، در فشار میان آسمان و گیاهان، ایستاده بود. همه ی خودروها زیر زمین می رفتند. پرنده ای بالای سد بال میزد. در لحظه ی آخر توانست کنار برود، آنگاه روشنایی درخشید. ابرها پریشان شدند و درخت شاخه هایش را تکان داد. در پشت سد، همان جایی که خورشید زیر فشار ایستاده بود، فرودگاه بود.
مسافران در سالن فرودگاه آشفته و پریشان بودند. با که هم حرف میزدند، صدایشان محتاطانه بود. مسافران به گونه ای دسته چمدانشان را می گرفتند که گویی اتفاق غیر منتظره ای در راه است. آهسته می رفتند. اگر اتفاق ناگواری روی میداد دسترسی به ضروری ترین چیزها ناممکن میشد. ایرنه جایی که روی کارت سوار شدن نوشته بود، ننشست. مردی کنارش نشسته بود. روی دستاش زخم کوچکی بود که از روی ناخن آغاز شده بود.
کمی پیش از مسافرت، با شتاب ناخن هایش را کوتاه کرده بود. ترسیده بود که ناخن هایش در راه تندتر از خانه بروید. موهایش را هم تازه کوتاه کرده بود. مهماندار با شست اش خروجی های اضطراری را نشان داد. گفت که مسافران باید از لامپ قرمز پیروی کنند تا به کیسه های نجات دسترسی یابند. ایرنه از خود پرسید که چرا باید پیش از سقوط آسمان تاریک شود. مگر بعد از ظهر نبود؟
ایرنه در کشور دیگر، تابلویی را از ساختمانی که در حال ساخت بود، دزدیده بود. مردی با سر، روی تابلو فرو افتاده بود. بر تابلو نوشته شده بود: «خطر سقوط.» ایرنه تابلو را در کشور دیگر دیده بود که به دیوار اتاق آویزان بود. بالای تخت. آن را هشداری برای جان خود شمرده بود و هشداری برای زندگی همه ی کسانی که او میشناخت.