دانلود کتاب غریبه ای در خانه اثر شاری لاپنا pdf
دانلود کتاب غریبه ای در خانه اثر شاری لاپنا pdf
همچنان که آنان از کنار خانه همسایه ها رد می شدند و به سمت پایین خیابان می رفتند، کرن بیشتر و بیشتر احساس ناراحتی می کرد. انگار با خودرو از کنار خانه های زیبا رد شده و به دنبال دردسر می روند. دلش می خواست به نام بگوید ببین؛ دارم تلاشمو میکنم. اما حرفی نزد. از پنجره خودرو بیرون را نگاه می کرد. کوشید یادش بیاید. اما هیچ چیزی به ذهنش نرسید. تام در محل پارکینگ کنار فروشگاه بزرگ و همان رستوران متروک که خیلی درباره اش شنیده بودند، پارک کرد. در تاریکی نشسته بودند و به این ساختمان زشت و بدقواره نگاه می کردند.
کرن دلش نمی خواست در این محله از خودرو پیاده بشود. اکنون دوست داشت به خانه برگردد. هیچ چیز برای او آشنا نبود. پیش تر اینجا را ندیده بود؛ می لرزید. تام گفت: «بریم یه نگاهی توش بندازیم؟» کرن اصلا نمی خواست از خودرو پیاده بشود. فقط می خواست این محل را از دور ببیند. سینه اش را صاف کرد و گفت: «نه نمی خوام برم.» تام از خودرو پیاده شد. کرن نیز پیاده شد و با عصبانیت در را بست. تام از خیابان رد شد تا به رستوران آن سمت برود؛ کرن باید سریع راه می رفت تا به او برسد. عصبی دوروبر را نگاه می کرد، اما کسی آن اطراف نبود.
باهم جلوی ساختمان ایستادند. حرفی نمی زدند. کرن اینجا بوده است؛ تام هیچ وقت بابت این موضوع او را نخواهد بخشید. بی آنکه حرفی بزند، دور ساختمان گشتی زد. کرن نیز به دنبالش راه می رفت. خیلی می ترسید، اما هیچی یادش نیامد. هیچ چیزی آنجا برای او آشنا نبود. نوار زرد پلیس هنوز جلوی در پشتی ساختمان وجود داشت، اما با باد کمی تکان خورده و جابه جا شده بود. تام، رو به او، پرسید: «کمکی کرد؟» سرش را تکان داد. می دانست که حالت قیافه اش ترسیده است. کرن گفت: «تام، بیا برگردیم.» او توجهی نکرد.