اگر هریت به جای دخترش لوئیز به من مراجعه کرده بود، به او این حرف را میزدم: تو میخواهی شوهر سابقت را مجازات کنی. میخواهی با او تسویه حساب کنی. بسیار خوب فرض کنیم بعد از همه ی این حرفها مایل نیستی او را ببخشی، اگر این طور است کار دیگری هم میتوانی بکنی. با کمی عزم و اراده راسخ میتوانی این شخص را در حد صفر در نظر بگیری. به هر صورت تو هنوز خشمگین هستی.
از شوهر سابقت متنفری. فکر میکنی او بدترین موجودی است که با تو برخورد کرده است. آیا این اشتباه نیست که او را هنوز کانون توجهت در زندگی قرار میدهی؟ او را از زندگی ات بیرون کن. این گونه: مقیاسی را از ۲۰- تا ۲۰+ در نظر بگیرید. این پیوستار شخص شماست. در سمت منفی این پیوستار ویژگی منفی مانند تنفر و در سمت راست این پیوستار ویژگی مثبت یعنی عشق قرار گرفته است.
اگر متنفر باشید در احساسات منفی ثبت میکنید. در این شرایط انرژی خود را صرف کسی میکنید که پیشاپیش میدانید ارزش آن را ندارد. انرژی محدود است، اگر بیش از اندازه زیاد به صندوق دار بانک مراجعه کنید، حساب ذخیره ی بانکیتان خیلی زود تمام میشود. احساسات منفی برای سلامتی شما هم مضر است. روی چهره ی شما هم اثر بدی میگذارد. استرس در صورت، چین و چروک ایجاد میکند.
روی رابطه ی شما با دیگران هم تأثیر میگذارد. چه کسی میخواهد با کسی دوست باشد که مدام در فکر حوادث تلخ گذشته است؟ در نهایت دیگر پیوستار عشق وجود دارد. اوج احساس عشق. در اینجا شکوفا میشوید و از زندگی سرشار و معنی داری برخوردار میشوید. در اینجا از صرف انرژی روی خودتان و دوستانتان لذت می برید. با این حساب آقای «اشتباه» در کدام سمت پیوستار قرار دارد؟
نه در نهایت منفی پیوستار زیرا ارزش آن را ندارد که در اینجا انرژی صرف کنیم. به اندازه ی یک تک اتم هم ارزش ندارد. در سمت مثبت هم وضع به همین شکل است. زیرا او در آنجا هم اثری از خود نگذاشته است. بنابراین او را به سمت صفر ببرید و همان جا او را نگه دارید.