دانلود کتاب مردم مشوش اثر فردریک بکمن pdf
سارق بانک با خشم به زمین پا کوبید. «هیچ کس به حرف من گوش نمیده! شماها بدترین گروگان های جهانید!» لنارت از توی کلاه داد زد: «تو رو خدا شلیک نکن کله م گیر کرده، آنالینا میشه توضیح بدی؟ من… یعنی ما… با همیم.» ناگهان نفس راجر بند آمد. آرام به سمت آنالینا چرخید، همسرش یادش نمی آمد که دهه ۱۹۹۰ وقتی اشتباهی روی ویدئوی مستند بزهای کوهی اپرا ضبط کرده بود، راجر همین نگاه را به او انداخت. اصلاً نمی توانست کلمه ای برای توصیف این خیانت پیدا کند، نه آن موقع و نه حالا.
آنها هیچ وقت زیاد با هم حرف نمی زدند. آنالینا امیدوار بود با به دنیا آمدن بچه ها اوضاع عوض بشود، اما اوضاع برعکس شد. بابا و مامان شدن و بچه داری همه اکسیژن ازدواج را می بلعد. برای آدم بزرگها سخت است که سالها بدون تعریف حال روحی خودشان زندگی کنند. وقتی مدت زیادی این کار را نکنی، بعد دیگر یادت میرود بدون بچه و ازدواج و همسر خودت هم این وسط وجود داشتی. عشق راجر به آنالنا جور دیگری ابراز میشد، چیزهای کوچکی بودند.
مثلاً هر روز لولاهای آینه زنانه حمام را بررسی می کرد تا مبادا ایرادی داشته باشد. سر صبح که آنالینا تازه از خواب بیدار شده و میخواهد از کمد آینه دار حمامش استفاده کند، حوصله ندارد عیب و ایرادی ببیند. راجر خوب از این موضوع خبر دارد، طول کشید تا آنالینا به طراحی دکوراسیون منزل علاقه پیدا کند. توی کتابها خوانده بود هر طراحی برای طرحهای جدیدش نیاز به یک لنگر دارد.
یک بنای مستحکم که هر چیزی دور و بر آن ساخته بشود، چیزی که خودش را به آن آویزان کند و آزادانه بچرخد. برای آنالینا آن لنگر، آینه حمام بود. راجر این موضوع را درک میکرد چون تصور میکرد لنگر باید مثل دیوار حمال عمل کند. نمی توانی دیوار حمال را خراب کنی، باید بقیه خانه را بر اساس آن یک دیوار بنا کنی. برای همین همیشه خدا موقع اسباب کشی آینه حمام آخرین وسیله ای بود که می بردند و اولین وسیله ای که نصب میکردند.
عشقش این مدلی ابراز میشد اما حالا همسرش جلوی رویش ایستاده و کاملاً گیج و آشفته بود. «این لنارته. من و اون… خب ما چیز بودیم… قرار نبود تو چیزی بفهمی عزیزم!» سکوت خیانت. راجر زور زد تا بگوید: «پس شما دو تا… تو و اون…. جفتتون…. بی اینکه من بفهمم؟» آنالینا اصرار کرد «اون جوری نیست که تو فکر میکنی.»